آموزه‌های سهروردی در گفتار یحیی یثربی سید یحیی یثربی (متولد ١٣٢١) استاد نام‌آشنای فلسفه و كلام اسلامی نزد علاقه‌مندان فلسفه، به خاطر اظهارنظرها و دیدگاه‌های انتقادی و متفاوتش درباره سنت فلسفه و حكمت ایرانی- اسلامی مشهور است. او در نوشتار و گفتارهایش بدون تعارف به نقد متفكران و حكمای سنتی ایران چون ملاصدرا و سهروردی می‌پردازد، ضمن اینكه به گواه آثارش شناخت عمیق و گسترده‌ای از آنها دارد. این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، در گفتار حاضر كه در قالب درسگفتارهای سهروری شهر كتاب برگزار شده، ضمن تجلیل از جایگاه فكری شیخ اشراق و دستاوردهای او، صریح و بدون مجامله رویكرد فكری سهروردی را از منظر خودش بیان می‌كند و معتقد است او در مسیر فكری غزالی گام برداشته و نوآوری بزرگ چندانی نداشته، اگرچه صداقت و شجاعت او را می‌ستاید و برخی دستاوردهای مهم او در جزییات را برجسته می‌كند. دكتر یثربی تاكنون آثار فراوانی در زمینه فلسفه، كلام و عرفان اسلامی نوشته، همچون عرفان عملی در اسلام، حكمت متعالیه (بررسی و نقد حكمت صدرالمتالهین)، ماجرای غم‌انگیز روشنفكری در ایران، ترجمه الهیات نجات ابن سینا با مقدمه و تعلیقات، تاریخ تحلیلی - انتقادی فلسفه اسلامی و .... از میان آثار یثربی، دو كتاب قلندر و قلعه (داستان زندگی سهروردی و حكمت اشراق سهروردی، مشخصا به شیخ اشراق و اندیشه‌های او اختصاص دارد. شیخ شهاب‌الدین سهروردی یكی از فیلسوفان سرشناس جهان اسلام و سرزمین ایران است. او در حدود نیمه قرن ششم هجری (549 ه.ق.) به دنیا آمده و چندی پیش از پایان این قرن (587 ه.ق.)، در حدود 36 یا 38 سالگی از دنیا رفت، اما نسبت به عمر كوتاه خود شخصیت اثرگذاری است. در مورد تاثیر او در ادامه سخن خواهیم راند، اما مسلم است كه سهروردی انسانی متحرك و جویای سخن تازه و مطلب جدید است. او در همان عمر كوتاه تالیفات متعددی داشت كه معروف‌ترین آنها كتاب اثرگذار حكمت الاشراق است. برخلاف عرف و سنت آن روز حركتی در فكر سهروردی بود و نگاهی انتقادی داشت، به همین دلیل از مشاییان انتقاد كرد و برخی از مباحث منطقی آنها را زیر سوال برد. مثلا گفت كه تعریف جنس و فصل اصلا امكان ندارد. البته در این زمینه پیش از او ابوالبركات بغدادی نكته‌هایی گفته بود. سهروردی به سبك خاص خودش از نور و ظلمت و تقسیم جهان به نور و ظلمت سخن گفت. او هریك از این دو، یعنی نور و ظلمت را به جوهری و عرضی تقسیم كرد و اقسام مختلفی برای آنها قائل شد و به توجیه صدور كائنات با انوار عرضیه پرداخت. یعنی نور را به جوهر و عرض تقسیم كرد و از انوار جوهری و انوار عرضی، اقسامی تعیین كرد و گفت بخشی از این انوار عرضی كه مطابق با ارباب انواع یا مثل افلاطونی می‌شود، منشا پیدایش موجودات جهان ماده است. سهروردی با این سن و سال كم مسافرت‌های زیادی كرد، از سهرورد به اصفهان و مراغه رفت و در هر دوی این شهرها پای درس اساتید سرشناس آن زمان نشست و بالاخره نامی و آثاری از خود به جای گذاشت. درنهایت هم علی‌الظاهر اعدام شد. نحوه اعدام او را به شیوه‌های مختلف نقل كرده‌اند، برخی گفته‌اند او را در زندان حلب خفه كرده‌اند، عده‌ای گفته‌اند خودش درخواست كرد كه گرسنه بماند و از گرسنگی بمیرد. به هر حال برنامه این بود كه او را اعدام كنند. سهروردی از نظر كارهایش، برخلاف ابن‌سینا و دیگران مثل ملاصدرا است كه افلاطون و ارسطو را در هم آمیخته‌اند و در دیدگاه‌های‌شان هم جای پای افلاطون هست و هم ارسطو. در اندیشه‌ها و آثار برخی افلاطون و عرفان بیشتر است، مثل ملاصدرا و در برخی ارسطو پررنگ‌تر است، مثل ابن سینا. اما در هر صورت هر دو متفكر در اندیشه‌های آنها حضور دارند. اما سهروردی تشخیص داد كه متن مشهور «اثولوجیا» نباید متعلق به ارسطو باشد، در صورتی كه فلاسفه اسلامی تا همین اواخر تصور می‌كردند این متن به ارسطو متعلق است، زیرا از قدیم به اشتباه روی آن نام ارسطو ثبت شده بود. اما سهروردی این مقالات را متعلق به مشاییان و ارسطو نمی‌دانست و به درستی تشخیص داده بود كه متعلق به افلاطونیان و نوافلاطونیان است. البته در آن زمان نوافلاطونیان را نمی‌شناختند و این دست متون را به افلاطون نسبت می‌دادند. مشكل بررسی آدم‌های معروف این است كه می‌توان آنها را به‌طور كلی ستایش كرد اما نمی‌توان نقطه ضعف‌شان را برجسته كرد. من نه شیفته سهروردی هستم و نه مخالف او. من به عنوان شخصی كه سال‌هاست افكار انتقادی دارم، به دیده نقد به سهروردی می‌نگرم. سهروردی را باید به خلاف دیدگاه‌های دوستداران الكی‌اش یعنی شیفتگان بدون تحقیقش كه می‌گویند او خیلی بزرگ است، بررسی كرد و پرسید كه او چه كار كرد؟ ایشان پاسخی برای این سوال ندارند. اما من می‌گویم سهروردی نوآوری‌ها و نكته‌های جدیدی داشت كه همان جنبه‌های انتقادی‌اش بود، مثلا تعریف به جنس و فصل را غیرممكن می‌دانست یا فرض هیولا را در تركیب جسم از هیولا و صورت لازم نمی‌دانست و می‌گفت جسم خودش مقدار است و مقدار می‌تواند پذیرنده صورت باشد. از این قبیل مباحث در سهروردی هست، اما اگر بخواهیم در نهایت مطالب را دقیقا زیر ذره‌بین بگذاریم، می‌بینیم كه عمده مطالبش همان مطالب مشاییان است و فقط نام عوض شده است. مثلا واجب و ممكن را غنی و فقیر نامیده است و ماهیت قضیه تغییر نمی‌كند. خیلی جاها فقط لفظ عوض شده است. مثلا نور و ظلمت همان تقسیم جهان به مجرد و مادی است. اتفاق جدیدی نیفتاده است، بلكه مجرد را نور و ماده را ظلمت خوانده است. البته باید در نظر داشت قدمای ما تعریف درستی از نور نداشتند، بلكه تعریفی عرفی و عوامانه داشتند. آنها نور را چیزی می‌خواندند كه به خودی خود دیده می‌شود و باعث دیده شدن چیزهای دیگر می‌شود. سهروردی هم همین تعریف را درباره نور به كار می‌برد. بعضی پیش خودشان گفته‌اند كه این نور با آن نور متفاوت است. در حالی كه می‌توان پرسید كجا گفته منظور من از نور، نور دیگری است. بعد همین نور عرضی را از نظر ذاتی با نور جوهری یكسان می‌داند و مثلا نور خورشید را وجه عرضی همان نور جوهری می‌داند كه مربوط به مجردات است. بعد با یك استدلال سطحی و ساده، ماده را ظلمت می‌خواند. می‌گوید اگر داخل یك خانه چراغ نگذارید، به خودی خود روشن نیست و ظلمت است. زیاد عمق ندارد، همان فلسفه مشاییان است، یك مقدار از نظر واژگان تغییر داده است. در عمقش تغییری كه به انسان یك معرفت جدید از جهان بدهد، وجود ندارد. اینكه سهروردی در شناخت آن روز از جهان چه مطلبی گفته، بعید می‌دانم طرفداران بتوانند حرف جدیدی مطرح كنند، مگر آنكه در انتها همان موضع معروف را نشان بدهند كه می‌گوید شما هنوز نمی‌دانید سهروردی چه گفته است! سهروردی تا حد زیادی از عرفای روزگار خود در رجزخوانی تاثیر پذیرفته است. البته عمر كوتاهی داشته و فرصت زیادی نداشت، اما در كل كتاب‌هایش نوعی شعار و رجزخوانی است. اما نگاهش به ایران یك نگاه احساسی است، نه تحقیقی و تاریخی. او عشقی به ایران‌زمین دارد و برداشتی از شاهان ایران دارد كه مطرح كردنش به وسیله انجمن فلسفه زمان شاه، به همین خاطر بود. سهروردی شاهان باستانی ایران را از نوع پیامبران الهی می‌شمارد و حكومت را به قطب از دید عرفا اختصاص می‌دهد، یعنی شخص انسان كاملی كه وصل به حق است و مورد الهام است. اما سهروردی برای این نظر احساسی‌اش دلیلی ندارد، یعنی دلیلی كه شاهان ایران پیغمبر بودند و مردم ایران چنین و چنان هستند. او برای این مدعیات دلیل تاریخی، باستان‌شناسی و... ندارد. من موقعی كه درباره كتاب حكمت‌الاشراق سهروردی می‌نوشتم، مطالعاتی در این زمینه كردم كه ببینم كجا ممكن است اثر پذیرفته باشد. در كتاب قلعه و قلندر شخصیت عرفانی سهروردی را مورد بحث قرار داده‌ام و او را به تخت سلیمانی بردم كه در شمال تكاب و آذربایجان غربی است. اما سهروردی در توجه به ایران از كجا تاثیر پذیرفته است؟ در رمانی كه نوشته‌ام، بحث تخیلی كرده‌ام و مدركی كه او از آنجا تاثیر پذیرفته ندارم. اما از آنجا كه در عرفان ما به مغان توجه هست و پیر مغان در همه متون ادبیات عرفانی، مخصوصا متون شعری و نثر ما هست، چنین تصور كرده‌ام. اما در مورد علاقه سهروردی به ایران سندی پیدا كرده‌ام كه آن را در مقدمه حكمت الاشراق آورده‌ام. در متون قدیمی كه به حوادث صدر اسلام می‌پردازند، از جمله در تاریخ واقدی آمده است كه در زمان خلیفه دوم، آذربایجان و كردستان را فتح كردند، حتی نام آذربایجان و كردستان در این متن آمده است. اسفندیار هرمزان، برادر كوچك رستم هرمزان كه در نهاوند كشته شد، در همین منطقه حاكم بود. او شكست نخورد و سرانجام با مسلمانان پیمان بست. مفاد این پیمان این بود كه كردستان باید سالانه هشتصد هزار درهم به خلافت خراج می‌داد و در عوض خلافت هم سه امتیاز باید به آنها می‌داد، یكی آنكه تخت سلیمان را تخریب نكنند. تخت سلیمان تا زمان مغول هم آباد بود. مغول خرابش كرد و از آن به عنوان استراحتگاه اسب‌ها و سربازان خود استفاده كردند، دوم اینكه مردم و زرتشتیان را در برگزاری آداب و رسوم خود آزاد بگذارند و سوم اینكه برده نگیرند. در نتیجه براساس آن پیمان اعراب از این منطقه هیچ دختر و پسری را به عنوان برده اسیر نكردند. در ضمن این مطلب به اینجا رسیدم كه در كردستان گاهی شورش‌هایی علیه این باج و خراج و وابستگی به خلافت می‌دهند. وقتی سران این شورش‌ها را شكست می‌دادند، به سهرورد در حوالی زنجان كه دور از كردستان است، تبعید می‌كردند. بنابراین سهرورد قبلا به عنوان تبعیدگاه ایرانیان متعصب بوده كه هنوز تسلیم خلافت نشده‌اند. استنباط من از این بحث آن است كه آبا و اج ا سهروردی تحت‌تاثیر عشق ایران و شاهان ایران بودند. البته این تبعیدها اقلا سه قرن و نیم یا چهار قرن پیش از تولد او بوده است، زیرا این عقدنامه در سال 22 هجری نوشته شده است. تبعیدها احتمالا 50 تا 100 سال بعد صورت گرفته است. احتمالا سهروردی این مطالب را از قبل می‌دانسته و این احساسات عشق به ایران و شاهان ایران نسل به نسل به او منتقل شده است. مثل خیلی از آداب و رسوم مثل سیزده به در یا چهارشنبه‌سوری یا نوروز كه امروز به ما رسیده و ما اكثرا بدون اینكه ریشه‌های آنها را بدانیم، آنها را پاس می‌داریم. ما كاری به ریشه نداریم. عشق به ایران و گذشته آن هم در سهروردی بوده، چه منشا آن را كه همان تبعیدی‌ها هستند، نمی‌داند. تبعیدی‌های وفادار به ایران و مخالف با خلافت. من این نظر را به عنوان یك پیشنهاد به محققان و پژوهشگران سهروردی عرضه می‌كنم، زیرا سهروردی بدون دلیل فلسفی و عقلی شاهان را پیغمبر معرفی می‌كند و برای ایران و ایرانیان عظمتی قائل است. چنان‌كه اشاره شد، سهروردی (587-549 ه.ق) در اواخر قرن ششم هجری از دنیا رفته و امام محمد غزالی (505-450 ه.ق) اوایل قرن ششم هجری. ابن رشد (595-520 ه.ق) در اواخر قرن ششم هجری از دنیا رفته است. غزالی تقریبا همزمان با سهروردی، اما دور از سهرورد و در بغداد علیه فلسفه و عقلانیت و مشاییت قیام كرد و ضربه سنگینی بر پیكر عقلانیت در جهان اسلام وارد كرد كه غیرقابل بخشش است. غزالی پرچمدار یك جنبش عمومی و عوامانه علیه مطالب یونانیان بود كه در قرن سوم ترجمه شد و عده‌ای مدام نق می‌زدند كه این مطالب متعلق به بت‌پرستان و كافران است. غزالی به تدریج مقامی یافت و سوار بر این موج، فلسفه و حتی علوم را تحریم كرد و حتی گفت ریاضیات حرام است و فقط به اندازه تقسیم ارث و مسائل فقهی قابل استفاده است، در غیر این صورت بچه‌ها را شیفته می‌كند و باعث می‌شود كه آنها به علوم دیگر علاقه‌مند شوند. سهروردی چند دهه بعد از مرگ او به دنیا آمد، درحالی كه همزمان با او شخص دیگری در غرب جهان اسلام، یعنی اندلس زندگی می‌كرد. سهروردی در مسیر غزالی قرار گرفت. غزالی به عقلانیت و فلسفه حمله كرد و تصوف را به‌شدت تایید كرد و معتقد بود اسلام و تصوف یكی هستند و اگر تمام عقلای جهان جمع بشوند، نمی‌توانند سخنی خلاف آن بگویند. از آنجا كه رییس نظامیه بغداد مورد تایید خلیفه و ملكشاه سلجوقی بود، كسی نمی‌توانست با او مخالفت كند. سهروردی هم در ادامه راه غزالی قرار گرفت و مكتب اشراق همان تصوف است و فرقی با آن ندارد. بهترین تعریف از مكتب اشراق را جرجانی نوشته و گفته برای حقیقت و معرفت دو راه بیشتر نداریم: نخست راه عقل و دیگری سلوك. در راه اول، اگر راه عقل آزاد باشد فلسفه است و مقید به دین باشد، كلام. در راه دوم هم اگر آزاد باشد حكمت است و اگر مقید به دین باشد، تصوف و عرفان است. سهروردی تصوف را پی گرفت و ترویج كرد و خودش هم عملا یك صوفی بود. من در قلندر و قلعه صادقانه به تصوف او فكر كردم، زیرا صوفی راست و بی‌غل و غشی بود و چوب صداقتش را خورد. بنابراین موضع و جایگاه سهروردی در تاریخ تفكر ما دنباله جایگاه غزالی است و مشاییت و عقلانیت را كوبیده است. اما ابن رشد كوشید عقلانیت را احیا كند، اما چنان بلایی بر سر او آمده كه ما حتی نامش را در 9 جلد اسفار ملاصدرا نمی‌یابیم و اصلا نمی‌شناسیم. در حالی كه انقلاب فكری اروپا با چراغی صورت گرفت كه ابن رشد به دست آنها داد. از سهروردی می‌توانیم صداقت بیاموزیم. او صادقانه به دنبال حقیقت است. در جامعه دو دسته داریم: نخست آنها كه می‌خواهند حقیقت را بیابند، اما اشتباه می‌كنند، دوم كسانی كه تكان نمی‌خورند، مبادا اشتباه كنند. دسته دوم باعث جمود و سكون و عقب‌ماندگی می‌شوند، اما دسته اول حتی اگر اشتباه كنند، بالاخره حركت را رسم می‌كنند. بنابراین از نقدها و ضربه‌ها و مطالب جدید نترسیم. سهرودی اهل حركت بود، اما اینكه به كجا رسید، بحث دیگری است. به تعبیر سعدی شیرین‌سخن، به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.... او می‌گفت در اندیشه و حكمت مقلد و شیفته و مرید كسی نباشید، حتی من. ضمنا می‌گفت در بند دنیا نباشید. دنیا دوستان از معرفت دور می‌افتند. همچنین به منابع غیریونانی توجه جدی داشت، میزان آشنایی او البته محل بحث نیست. به تعبیری مهم دستاورد نیست، بلكه رویكرد است. سهروردی رویكرد خوبی داشت، اما در این رویكرد نظراتی داشت، مثل خلافت قطب كه قابل نقد است. من در كتاب حكمت اشراق این دیدگاه‌ها را نقد كرده‌ام و از نظر فلسفی ابن‌سینا را ترجیح می‌دهم. ابن‌سینا هوشیارانه در انتهای كتاب سفسطه مدخل منطق، نگران رواج افكار افلاطونی است. اما سهروردی كلا از ارسطو روی گردانید و به افلاطون روی آورد و او را تبلیغ كرد، در حالی كه ابن رشد از افلاطون به ارسطو بازگشت و او را از نو به غرب معرفی كرد و با كارهایش راه حركت فكری را به غربیان آموخت و نخستین حركت‌ها از گروه‌هایی بلند شد كه برخی به عنوان پیروان ابن رشد معرفی شده‌اند. ________________________________________ از این قبیل مباحث در سهروردی هست، اما اگر بخواهیم درنهایت مطالب را دقیقا زیر ذره‌بین بگذاریم، می‌بینیم كه عمده مطالبش همان مطالب مشاییان است و فقط نام عوض شده است. سهروردی تا حد زیادی از عرفای روزگار خود در رجزخوانی تاثیر پذیرفته است. البته عمر كوتاهی داشته و فرصت زیادی نداشت، اما در كل كتاب‌هایش نوعی شعار و رجزخوانی است. اما نگاهش به ایران یك نگاه احساسی است، نه تحقیقی و تاریخی. سهروردی تصوف را پی گرفت و ترویج كرد و خودش هم عملا یك صوفی بود. من در قلندر و قلعه صادقانه به تصوف او فكر كردم، زیرا صوفی راست و بی‌غل و غشی بود و چوب صداقتش را خورد. بنابراین موضع و جایگاه سهروردی در تاریخ تفكر ما دنباله جایگاه غزالی است و مشاییت و عقلانیت را كوبیده است. اما ابن رشد كوشید عقلانیت را احیا كند، اما چنان بلایی بر سر او آمده كه ما حتی نامش را در 9 جلد اسفار ملاصدرا نمی‌یابیم و اصلا نمی‌شناسیم. در حالی كه انقلاب فكری اروپا با چراغی صورت گرفت كه ابن رشد به دست آنها داد.